خواستم حرفی بزنم، بعد از یک سال ننوشتن در اینجا. اما اندوهی بغض آلود آرام نمیگذاردم. و این شعر و این ترانه از دیروز در سرم می چرخد و می چرخد و می چرخد.

آزادی به از بند….

هراسهای بیهوده
تا بوده همین بوده
فرزندهای مشروع
شرع، قانون
و تباهی، پوچی،
بیهودگی و عمر می رسد
به سی، پنجاه، هفتاد
و حاصل چند فرزند
و چندین نواده
و این است ضمانتِ زندگی
گوسفندانِ آبادیِ بالا
چه فرق دارد، آبادیِ پایین
چوپان ها سر مست، مغرور
سر شیر هست، پنیر هست
و ماست های ترشیده

و گه گاهی گرگهای دریده
ودرهرجشنی و درهرعزایی سری بریده
من رفتم، می روم جایز نیست،
من رفتم من رفتم و حدیث گفتم
چوپان به از گوسفند
آزادی به از بند
چه با لبخند، چه بی لبخند
آزادی به از بند


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *